هر چند دیگر ترا از پنجره آسمان نمی بینم اما تمام احساست را در لحظه هایم ترسیم می کنم ...
و از لابه لای خاطره های دیروز تصویر چشمانت را می بینم که هنوز با این همه فاصله ای که مثل دو خط موازی
مرزی میان ما کشیده شده می درخشند و صدای ناله ی سازت را می شنوم که چون آوای موسیقی شبگرد تنها ...
عاشقانه ترین نغمه را سر می دهد تا کسی نداند غریبانه رهسپار جاده ها هستی...
برای تو می نویسم.
در حالی که مدتهاست خوشبختی را در گذر زمان گم کرده ام . با خود می گفتم . به انتظارت خواهم ماند تا ابد و برای همیشه .
و می دانم تنها مرگ پایان می دهد این انتظارم را .
پشت پنجره تاریکی دلتنگی نمی نشینم و بی صدا آهنگ خاطرات گذشته را می نوازم...
می دانم که بی تو و سنگ صبوریت خواهم مرد.
اما آنقدر به انتظارت می مانم تا روزی صدای پایی را بشنوم که از آن تو باشد...
عزیزم با تمام وجود از تو می نویسم